January 2008
February
2008

March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
4 Months ago . . .
October 2008


about me
Dic my song
para2x.net
para2x s lifetime blog
Crazy Girl


Pejman.Alika(2008-1386)
Born Date:28/01/1989
Live In: Iran. Shiraz
Email:Borna_boy67@yahoo.com
Mobile:(+98)917-310-???
irancell:+98 936-280-8380
End.

Online:
Visiter Counter:

 

all comment

imissyou
دوباره سلام!
خوبید؟
دلم خیلی تنگ شده بود واسه شما و این وبلاگ و تمام اون احساسات
احساس میکنم سنگ شدم !!!
یاد تمام خاطراتش بخیر
همه ی ما بزرگ شدیم و خاطرات یادمون رفته فقط هر از گاهی که به گذشته برمیگردیم یه لبخند تلخ میشینه رو لبامون و میگیم یادش بخیر
فقط همین یادش بخیر
هیچ کاری از دستمون بر نمیاد نمیخوایم که بر بیاد واقعا چرا؟
من که دیگه حتی حاضر نیستم به گذشته ها بر گردم
واقعا حال و حوصله این کارها رو ندارم.
احساس میکنم بزرگ شدم و واسه اون بچه بازیا دیگه دیره !!!
جدیدا به گذشته که بر میگردم از تموم کارای خودم خندم میگیره
دیوانه ای بیش نبودم
(هنوز هم هستم)
به هر جهت موفق باشید.
واسه ما هم دعا کنید.
 

 پی نوشت:?bazi vaghta adam vaghean kam miarehaaa mage na
پی نوشت:چهار ماه بعد . . . .

نوشته شده در چهار شنبه دهم مهرماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

idontknow why?
نمیدونم چرا؟ولی همیشه هروقت وبلاگ نوشتم یه مدت یعنی چند ماه بیشتر دووم نداشته، خودم احساس میکنم که واسه این باشه که وبلاگ رو واسه همون حس و حال درست میکنم اما دیگه هیچ حس و حالی واسه این وبلاگ نمونده(دیگه وجود نداره).
دلیلی واسه نوشتن تو این وبلاگ پیدا نمیکنم(حتی اگه دلیل خودم باشم خودم رو پیدا نمیکنم) به هر جهت به این نتیجه رسیدم که آدم تو یه وب زیاد بنویسه همیشه تو همون حس و حال ها میمونه ولی من آدمی نیستم که بخوام همیشه یکنواخت باشه به همین خاطر کلا دیگه اینجا نمینویسم.خدافظ

 پی نوشت:فعلا اینجا نمینویسم به جاش اینجا مینویسم "افسوس"
پی نوشت:فکر کنم نیازی به توضیح نداشته باشه فقط بدونید که همش لحظه ای هست.

نوشته شده در جمعه دهم خرداد ماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

i'm in park
بی ارداه مینویسه، با منم کاری نداره، چند دقیقه پیش به ساعت نگاه کردم اما مضحکه، گذر زمان نه به ‏ساعت شمار ساعت من کار داره نه ثانیه شمار ساعت تو!! شمایی که اینقدر به زمان بندی زندگیتون مینازید ‏بگید چی بیشتر از من دارین؟؟؟ یه مشت کاغذ؟؟!!اگه دو روز دیگه از ارش بیفته چی؟؟؟؟ خونه؟؟؟ اگه یه ‏گردباد بیاد یا سیل چی ازش میمونه؟؟؟......زمین؟؟؟!....اگه زلزله بیاد و ...‏
نه شما هیچی از من بیشتر ندارین!!!هیچی......‏
به اطرافم که نگاه میکنم احساس میکنم همشون بوی گند میدن!!!....بچه هایی که مثل یه مشت احمق بازی ‏میکنند و نمیدونن که چطور و از چه راه پستی پا به این دنیا گذاشتن!دختر و پسرهایی که دست تو دست هم ‏از جلو چشمم رد میشن، این تصویر مضحکترین تصویریه که هر بار میام اینجا برام تکرار میشه....اونقدر ‏مضحکه که حتی نمیتونی بهش بخندی!!!..و قابل تحملترین تصویر، تصویر پیرمرد و یا پیرزنهاییه که ‏مینشینند اینجا بدون اینکه حرفی بزنن میان و میرن!و شاید چند هفته بعد جای بعضیهاشون اینجا خالی ‏میمونه!!!‏
بودنِ خالی از هستی،مثل یه مترسک که بودنش حس میشه اما هستیش نه!!!...دیگه حتی نفس کشیدن هم خسته ‏کننده شده!....گاهی که فکر میکنم میبینم نه!هیچ چیز و هیچ کس، برای بند کردن من به این زندگی وجود ‏نداره!!!!آدمها این علفهای هرز و هرزه!!!!!!‏
با هزار تا معشوق و عاشق!!!‏
مجنونهایی که هزار تا لیلی دارن، شیرینهایی که یک روز با قلبهاشون همدم عاشقی ِفرهادن ویک روز با ‏اندامشون همدم پولهای خسرو!!! بوی هرزگی و تعفن میاد از این زنده ستان آرزو کش!.....‏
بودن من مثل یک توپ گردیه که گوشه ای از اون سوراخ شده،وجود هیچ نیروی مقدس و بزرگی نجاتم ‏نمیده!!نه نیروی مقدسی به اسم خدا نه نیروی پستی به اسم شیطان!!!‏
این آدمها هم خداهستند و هم شیطان!!!!‏
بودن بدون هستی!!!!‏
حق برادرم را میخورم و زنده گی میکنم!احساس مینکم از همه بهترم از همه بیشتر میفهمم و دغدغه های من ‏مهمترینه و همه اونها را یک مشت نادان تصور میکنم....قانون تک تک آدمهای این دنیا اینه!اما.....‏
مثل یک مشت باکتری به صورت نمایی افکار حقیرمون را رشد میدیم!!!!و کسی که بیشتر میفهمه تا لب باز ‏میکنه راهی سینه قبرستون میشه .....دور میزهای بلند و پشت درهای بسته تصمیم میگیرم به پشت هم خنجر ‏بزنیم قهوه های تلخ را یک نفس سر میکشیم و گره های کراوات را شل میکنیم تا بگیم همه با هم برابریم در ‏خوابهای رنگیمان!!!‏
یک روز صبح از خواب بیدار میشی تصمیم میگری که امروز دیگه نباشی تصمیم میگری از این لیلهای ‏کاغذی و مجنونهای هزار معشوقه فرار کنی ..دیگه حتی با مسکنها خر نمیشی به همین راحتی تصمیم میگری ‏که بمیری!..همین...‏

emo is love www.emo-love.persiangig.com

 پی نوشت:بُگذار دستت را نگیرد.
پی نوشت:کُس خل فراموش کن. . . . .

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

alone

مرا رها کن از فکر تنهایی
 

حتی دروغ اما بگو این شبا مال منه www.emo-love.persiangig.com

 پی نوشت:میخوام فراموشت کنم، اگه خود تو بذاری .
پی نوشت: ساده، خیلی ساده . . .
 پی نوشت:هرکس ز دیده گرفتار دلیست . . . .
                                *یه فرصت بدون شرط، واسه دوباره ما شدن*

نوشته شده در جمعه ششم اردیبهشت ماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

GOODBYE
 
سلام,خوبید؟ چه خبر؟ خیلی وقت بود که دلم میخواست دوباره بیام بنویسم اما دلم نمیخواست که دیگه بنویسم، چرا شو نمیدونم شاید به خاطر اینکه دیگه دلیلی واسه نوشتن پیدا نمیکنم.اصلا دوست ندارم بنویسم ولی اگه بخوای فراموش کنی باید بنویسیش فکر میکنم این جمله اشتباه باشه ولی در عین اشتباه بودن به نظر درست هست چون اگه بنویسمش یه احساس آرامش داری که نوشته هات دردل هات و ... هات یه جای امن داری و راحت تر میتونی فراموشش کنی، اگه دوباره بخوای برگردی به اون موقع دیگه نیازی به فکر کردن نداری.به هر جهت خیلی ولگرد شدم(خیلی ممنونم) واسم دعا کنید بتونم هرچه سریعتر یه تصمیم درست حسابی بگیرم.خدایا بذار واسه یه بار هم شده اول واسه خودم "دعا" کنم بعد همه بذار واسه یه بار هم که شده اول خودم بعد دیگری.
 

GOODBYE www.emo-love.persiangig.com

 پی نوشت:به سنگ ها گفتند لحظه اي انسان باشيد گفتند هنوز به قدر کفايت سخت نشده ايم.
پی نوشت: هر کي دلتو شکوندصداشو در نيار، يه روز دلش ميشکنه و صداش در مياد
 پی نوشت: امیدوارم بتونم همونی که خدا میخواد هم همینطور که خودم و خودش میدونیم سه نقطه داشته باشم.(که حتما همینطور هم هست)
        *هر کي دلتو شکوند صداشو در نيار، يه روز دلش ميشکنه و صداش در مياد*

نوشته شده در چهارشنبه چهارم اردیبهشت ماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

IRAN-TAKHTE JAMSHID
 به یاد هویت گم شده
سلام,خوبید؟ چه خبر؟ به نظر من امسال سال خوبی باشه، سال خوبی واسه همه ی ایرانیای عزیز.سال خوبی همراه با پول،جنبه،علم،و. . . .نمیدونم چی باید بنویسم فعلا همینطوری ثبت میشه تو سیستم شخصیم تا بعد ببنیم میتونیم به چی گیر بدم.موفق باشید هفتم فروردین هشتاد و هفت
دوباره سلام,فکر کنم یه چند ساعتی از نوشته بالایی بگذره حدودا" هفت،هشت ساعت(چشمک) کلا احساس میکنم که دیگه وبلاگ بسته میشه یا موضوعش،قالبش،نوشته هاش فرق کنه چون سال جدید شده مسیر تقریبا شکل گرفته روحیم عوض شده و خیلی چیزهای دیگه. به هرجهت خوش باشید و منم خوشم موفق باشید،فعلا بای بای

takhte Jamshid www.emo-love.persiangig.com

پی نوشت: کوروش کبیر, بدن مرا مومیایی نکنید تا بدنم ذره، ذره خاک ایران را تشکیل دهد

نوشته شده در سه شنبه هفتم فروردین ماه هشتاد و هفت توسط پژمان آلیکا


 

Happy new year
سال نو مبارک!

هرگز متنفر نشو، حتی از اون کسی که دوستش داشتی ولی حالا نداری
بسیار بخند، حتی برای کسی که در بغلش گریه کردی
همیشه لبخند بزن، حتی به کسی که ازش متنفری
نگران نباش ، حتی اگه دیدی دست رفیقت تو دست دیگریه
از دیگران کم انتظار داشته باش
ساده زندگی کن
دوست خوب داشته باش، که فقط دوست خوب برات میمونه . . . .
آخرین لحظات سال هزار و سیصد و هشتاد و شش . . . . .
یاد تمام خاطراتش بخیر. . . . .
دیگر تمام شد.

HAPPY NEW YEAR www.emo-love.persiangig.com

پی نوشت: در سال جدید هم "خدایا هرچی خودت خیر و صلاح میدونی همون بشه"
  سرنوشت قصه ی ما رو بد نوشت. . . . . .
  کاش بودی تا دلم تنها نبود . . . . . . . .

  ما که به هم نمیرسیم حتی تو خواب و خیال/دیوار سنگ بینمون, نمیشه دیوار رو ندید

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اسفند ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا


 

idontknow
سلام، اول از همه عذر خواهی میکنم به خاطر غیبت طولانیم راستش اصلا یه مدت، یه مدت هست که ‏دیگه خودم نیستم، شدم یکی دیگه کسی که اصلا نمیدونه چی میخواد چی شده واسم چه مشکلی ‏پیش اومده اصلا نمیدونم فقط میدونم که "نمیدونم" یه چند روز پشت سر هم مریض شدم داشتم ‏میمردم خیلی وضعم خرابه یه فکری تموم ذهنم رو درگیر کرده ولی نمیتونم واسش راه حل پیدا کنم اصلا هرچی میگردم فکررو پیداش نمیکنم،احساس میکنم که عصبی شدم. فکر کنم این ترم دانشگاه اون چیزی که دلم بخواد نشه ولی به هرجهت ‏دیگه باید از سر جام بلند بشم خدایا کمکم کن نذار کسی دوباره باهام بازی کنه خودت بهتر از هر ‏کسی همه عقایدم، اخلاقام رو میدونی نه میتونم تا قبل از ازدواج .... نه میتونم کسی رو بازی بدم. . . .
یا حق یا هیچی "خدایا هرچی خودت خیر و صلاح میدونی همون بشه"‏

پی نوشت:
  ای دل اگر عاشقی در رخ بین یار باش /افسوس که ما روز و شب، در حسرت یار باش
تصحیح شده:
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش/بر در دل روز و شب منتظر یار باش!

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در دوشنبه بیست اسفند ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

Miss Me
سلام،دلم واسه همه چی تنگ شده، دلم واسه درس و مشق و کتاب و استاد و دانشگاه و ..... همه چی تنگ شده ولی به قول مامانم همه چیز انتظارش خوشتره، شاید ترم که شروع شد و رفتم دانشگاه، همه این دلتنگی به سر بیاد و پشیمون بشم، ولی خوب فعلا این حس رو دارم. راستی دقت کردین خوشحال هستین چند دقیقه بعد Depress میشین؟ هم خیلی حال میده هم خیلی وحشتناکه(جدیدا وحشتناک شده تیکه کلامم) ولی دلم میخواد با خوشی هام خوش باشم، ولی این قشر حسود و ضعیف جامعه نمیزاره پس چه بهتر الکی خوش باشم.شاید عکس هم ربط نداشته باشه هاااا ولی خوب؟؟!!!

پی نوشت:قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است ، قدر يك شب هم شده از آن پرستاري كنيد.

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در پنج شنبه بیست و پنجم بهمن ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

i dont know
واقعا نمییدونم چی میخوام یا اینکه ....؟
فقط میدونم که این روزهای گند یا خوب، پشت سر هم داره تموم میشه و من هنوز همون اول خط هستم و همین تا میام حرکت کنم دوباره بر میگردم.
خیلی خسته هستم، خیلیییییی.

 پی نوشت: توی دنیا دو تا نابینا دیدم! یکی تو که هیج وقت عشقم رو ندیدی، یکی خودم که به جز تو هیچ کس رو ندیدم!!!!!!

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در پنج شنبه هجدهم بهمن ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

مرثیه ای برای بیست سالگی ام
باید پذیرفت که دیگر پنج سالم نیست ، هشت سالم نیست، دوازده ساله نیستم، سالها گذشته و من عوض شدم، ما عوض شدیم، همه جا عوض شده. بعد از سالها، بلند شدیم و دیدیم اثری از کودکی ها نیست و آن خاطرات دیگر به هیچ دردمان نمیخورد.آه بکشیم؟ افسوس بخوریم؟
فقط چشمانمان را باز نگهداریم و ببندیم، ده سال دیگر خواهیم گفت: باید پذیرفت که دیگر بیست ساله نیستم، همه چیز به پایان رسیده و آغاز دیگری است و آغازهای دیگر.
ما همواره در رویایی از آینده، افسوسی از گذشته و غفلتی از حال غوطه وریم. باید چشم ها را باز نگه داشت و دید که چگونه زمان میگذرد. باید دستها را به کار انداخت و امروز را ساخت. نه! نباید بیکار نشست.... روز ها منتظرند.......


 پی نوشت:این نوشته ها رو روز دوم بهمن هشتاد و شش نوشتم واسه امروز.
 مسیرم رو عوض کردم تصمیم با خودم بود میتونستم یه خط صاف رو انتخاب کنم یا یه  دایره، اگه دایره رو انتخاب میکردم باید تا آخر عمرم دور خودم میچرخیدم ولی من خط صاف  بی نهایت رو انتخاب کردم که تا بی نهایت برم.پس  این دوباره جمله دوباره به دردم خورد که:
"به چيز هاي كوچك خود را گرفتار كردن ، از كار هاي بزرگ باز ماندن است."
میخوام همیشه بهترین رو انتخاب کنم و  واسه بهترین تلاش کنم. میخوام چیزی رو که به دست میارم یا کاری رو که میخوام انجام  بدم ، به خاطر به دست آوردن یا انجام دادنش افتخار کنم و اون ارزشش رو داشته باشه.  مسیر درست زندگی من همینه.
 سالروز تولدم نهم بهمن رو به خودم تبریک میگمiloveyou

emo is love www.emo-love.persiangig.com برای داشتن عکس با کیفیت اینجا کلیک کنید

 نوشته شده در سه شنبه نهم بهمن ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

Shrine
سلام، دیشب بگم بعد دوسال و نیم شاید باور نکنید رفتم شاه چراغ.همیشه میرفتم ولی یادم رفته بود میرم اونجا واسه چی؟ همین تا وارد شدم انگار یه بغضی که نمیشه باهاش گریه کرد، یه حسی که شرمسار هستی، یه حسی که میخوای تا صبح واسه یکی دردل کنی ولی وقت نداری و میخوای زود بری،به هرجهت یه پنج دقیقه رفتم تو یه حس و حال خاصی که نمیشه توصیفش کرد تقریبا خیلی حال داد و همه رو دعا کردم و همه اون چیزهایی که خودم و خدا میدونیم و نمیتونستم همش رو بگم.این عکس هم یواشکی گرفتم(چشمک)

emo is love www.emo-love.persiangig.com برای داشتن عکس با کیفیت اینجا کلیک کنید

 پی نوشت: فعلا وبلاگ رو تو همین قالب و همین نوشته ها میبینید چون امتحان های پایان ترم شروع شد.نمیتونم زود به زود پست بدم.اگه وقت کنم منم که همش تو خیابونا هستم و درس هم نمیخونم ولی میشینم میخونم ولی اگه وسط این درس خوندنا تونستم یه آنتراک به خودم بدم حتما میام آپ میکنم،خلاصه اگه یه مدت آپ نکردم به بزرگی خودتون ببخشید. (گرچند که از دستم راحت میشید "چشمک") همتون رو به خدای بزرگ میسپارم.یا حق.
*نکته:تا نفهمیدید کسی واقعا" دوستون نداره واسش گریه نکنید.

نوشته شده در جمعه بیست و هشتم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

تولدت مبارک!!!

تـــــولدت مبــــــــــارک!!!
26/10/1386

eMo iS Love www.emo-love.persiangig.com

پی نوشت: منو تو از اول هم  "ما" نبودیم ولی میشد باشیم . . . . . .
 امروز دلم دوباره شكست.... از همان جاي قبلي...! كاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي.... كاش مي شد فرياد بزنم... پايان! دلم خيلي گرفته!.... اينجا نمي توان به كسي نزديك شد! آدمها از دور دوست داشتني ترن.

نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

i love rain and cry down it
سلام،سلامی به سرمای زمستون، زمستون سرتاسر سرما و سرما....
تاحالا زیر بارون گریه کردین؟خیلی حال میده، هیشکی اشکاتو نمیبینه، من امروز تجربش کردم. بعد از چند ساعت پیاده روی، اونم زیر بارون نم نم، اول طعم بارون، روی درخت رو چشیدم، خیلی حال داد. بعد واسه مسیر جدیدم و به یاد مسیر قدیمم گریستم.
گریستم تنها به حال خودم،فقط برای خودم،تنها خودم را در آن لحظه ی فراموش نشدنی دیدم،دیگر هیچکس را ندیدم. واااای نمیدونی چه حالی میده وقتی فقط خودت رو ببینی، فقط واسه خودت خوش باشی،فقط واسه خودت گریه کنی،و... میدونم خیلی خودخواهانه هست ولی حال میده، این مسیر جدید منه "فقط خودم".این عکس هم بعد از گریستن توسط موبایلی آفلاین، که در موسیقی زیر باران، مرا همراهی میکرد، و به فقط خودم بودن، به من کمک کرد، گرفته شده. به نظر خودم پست افتضاحی شد(اگه درست نوشته باشمش) ولی ارزشش رو داشت.اینم ترجمه آهنگ وبلاگ واسه خیلی از دوستان(اینجا)

پی نوشت: اگه بوی گلی رو دوست نداریم شاخه هاش رو نشکنیم.
به چيز هاي كوچك خود را گرفتار كردن ، از كار هاي بزرگ باز ماندن است.

emo is love www.emo-love.persiangig.com برای داشتن عکس با کیفیت اینجا کلیک کنید

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

خوش به حال آن مرد
خوش به‌حال آن مرد
که در زندگيش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که برایش
تو شيرين‌زبانی کنی
...
خوش به حال مردی
که نگاه پاک ومعصومانه تو
هرروز به او خیره شود
خوش به حال مردی
که دست‌های قشنگ تو
دکمه‌های پيرهنش را
باز کند
ببندد
تا لب‌هایت به نجوايی بخندد
....
حسرت دست‌هایت مانده
به چشم‌هایم
به خواب‌هایم
به کش و قوس‌های تنم
در حسرت دست‌هایت
پرپر می‌زنم
...
چقدر برایت قصه بگويم
چقدر ببوسمت
نوازشت کنم
موهایت را نفس بکشم
تا خوابت ببرد؟

چقدر
نگاهت کنم
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد؟
...
چقدربی تو، به تو فکر کنم؟

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

if you was for mine
کجا بودی وقتی برات شکستم؟ یخ زده بود، شاخه گلم تو دستم

کجا بودی وقتی غریبی و درد، داشت من تنها رو دیوونه میکرد؟
کجا بودی وقتی دیونت بودم؟
کجا بودی وقتی که بی قراره شونت بودم؟
کجا بودی وقتی که پر پر شدم؟ سوختم و از غمت خاکستر شدم.‏

رفتی بدون اینکه بدونی دل من، مال خودت بود،
حال بغضای شبونم، به خدا مال خودت بود،‏
سهم چشمای تو بودن، توی دنیا انگار همه چیزم بود،‏
واسه خاطر نازت، جونم رو گرو گذاشتم.......................‏

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در جمعه بیست و یکم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

خیلی دلم گرفته
عشق، نفرت، دوست داشتن، عاشق شدن، بیزار شدن، خسته شدن و خیلی چیزای دیگه وقتی با همدیگه قاطی کنی چی میشه ؟ اصلا تاحالا قاطی کردی؟ دیدی چقدر بده؟ خیلی خسته هستم.عاشق راه رفتن بودم، ولی پاهام خسته شده.عاشق نوشتن بودم، ولی دستام خستن،عاشق زمستونم ولی روزام دیگه فرقی واسش نمیکنه که زمستون هست یا بهار!!!! دلم گرفته اونقدر دلم گرفته که اگه سالها بشینم گریه کنم شاید یه کمی دلم خالی بشه. تاحالا شده دلت بگیره؟ تونستی با کسی حرف بزنی؟ کسی مورد اعتماد داری؟ خیلی سخته که آدم کسی رو نداشته باشه جز خدا.
اسم خدا که میاد وسط انگار همه تلسم میشن دیگه جای هیچ حرف و حدیث و شک و شبهه ای باقی نمی مونه آخه فقط خدا تنها کسی هست که حرفمون رو گوش میده. اونقدر ساکت می مونه قربونش برم که همه حرفات رو بزنی، همه گلگی هاتو بکنی، هرچی دوست داری فحش، ناسزا، ابراز علاقه، دلتنگی .... هر چی که فکر کنی. وقتی حرفات تموم شد خلوت شدی اون موقع هست که بهت جواب میده واسه همینم هست که خودم رو سپردم دست خودش و گفتم "خدایا هرچی خودت خیر و صلاح میدونی همون بشه".فقط خدا بود که به حرفام، به گریه هام، به اشکام،به بچه بازیهام نخندید. بگذریم، داشتم میگفتم که دلم گرفته از آدمای روی این زمین که بلد نیستن چطوری از نعمتهای خدا استفاده کنن میزنن هرچی پل هست رو خراب میکنن تا آدمای بعدی نتونن ازش استفاده کنن.(این حرفم کلی بود.)خسته شدم از آدمایی که میای باهاشون دردل کنی و خودشون اونقدر دردل دارن که دیگه وقتی واسه تو نیست، وقتی واسه شنیده شدن نداری.واسه همینم عاشق نوشتن هستم دردام رو مینویسم حداقل واسه خودم، یا کسی هم که میخونه من رو نمیبینه که بخواد دردای خودش رو بهم بگه.اینطوری نبودم ولی!!! آخه خیلی دلم گرفته از خیلی ها.
دیگه خدا از این دنیات خسته شدم رک بگم؟ بریدم، کم آوردم. حتما میپرسی چرا؟ خودت بهتر دلیلش رو میدونی تو خونه ای که راحت نیستی، تو جامعه ای که میخوان بخورنت، آدمایی دور و برت رو گرفتن که به خاطر گذشتشون یه تصور تلخ از عشق درست کردن هنوز نفهمیدن که نباید بی تجربگی هاشون رو به پای عشق نوشت نباید از عشق یه تصور تلخ ساخت و به همین خاطر نمیتونن یا نمیخوان به آدمای آینده دور و بریاشون اعتماد کنن، دنیایی که توش عشق دیگه حرمت نداره، همه دنبال له کردن غرور همدیگه هستن، .... خیلی ها مثل من هستن نمیدونم اونا چیکار کردن با این مشکلاتشون، واقعا چی کار کردن؟؟. من خیلی وقت هست که خستم، ذهنم آشفته هست، دلم گرفته، حوصله ی هیچ چیزو هیچ کس رو ندارم.دیگه دارم کم میارم, این دنیا هم پیش کش خودتون. نصیب من از زندگی همش غصه و درد هست. حرفای من گلایه نیست، گریه ی یه مرد هست، مردی که یه عمر به گریه هاش میخندن....................
قسمت ما از این دنیات خدا تنهایی شده و بس .....آخه مگه :
شب در كارنامه سياه زندگي اش چه كرده است كه افتخار گرفتن اين همه ستاره را دارد؟؟

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

waiting
پرسید که چرا دیر کرده است؟نکند که دل دیگری او را اسیر کرده است؟
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است. تنها دقایقی چند تاخیر کرده است.
گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است.
حندید به سادگیم آینه، و گفت: احساس پاک تو را زنجیر کرده است.
گفتم: از عشق من چنین سخن مگوی.
گفت: خوابی، سالها دیر کرده است.
در آینه به خود نگاه میکنم، آه، عشق او عجب مرا پیر کرده است، راست میگفت آینه که منتظر نباش، او برای همیشه دیر کرده است.

emo is love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در دوشنبه هفدهم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

سلام حالتون خوبه؟ یادش بخیر "دفتر مشق"الان هم نویسنده دوتاش یه نفر هست ولی تصوراتشون فرق کرده ولی با یه هدف مشخص و موضوعات مختلف.emo رو چند مدت پیش شنیدم و ازش خیلی خوشم اومد،فکر کنم اسم مناسبی باشه. آخرین نوشته دفتر مشق رو واسه شروع میزارم اینجا:
التماس میکنم.....التماس میکنم
خودت را برپا نگهدار!
بدون تزلزل , بدون آنکه کمرت قدری دولا شده باشد
و بدون آنکه خم به ابرو , غم به چهره
نم به دیدگان بیاوری....
بر عصا , بر دیوار و حتی به دستهای دیگران که تکیه گاه عمر من و تو بود ..تکیه نکن
من و تو دفتر خوبی بودیم، دفتر خوبی بودیم
اما حال این واقیت را بپذیرید
که هر دفتر , سر انجام , ناگزیر , در نقطه ای به پایان میرسد
این واقیت را هم که اگر دفتری تمام نشود دفتری آغاز نمیشود
سه ماه گذشت, سه ماه با هم بودیم,سه ماه از هم چیزائی یاد گرفتیم که ممکن هست به درد همه بخوره, سه ماه یاد گرفتیم که خدا رو فراموش نکنیم,.....خدا رو فراموش نکنیم.
سرانجام اون دفتر تمام شد و دفتر جدیدی باز شد با ذهنیتی جدید. در آخر هم واسه شروع وبلاگ این نوشته فکر کنم خوب باشه.آخه میدونید خیلی وقت هست که وبلاگ ننوشتم دستام خستن واسم دعا کنید مثل دفتر مشق بتونم بنویسم.به امید حق

به راستی ما چه ساده به هم پیوند زده بودیم ثانیه هایمان را
به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده  بودم
تو باور لحظه های من شده بودی
اما افسوس
              افسوس

Emo is Love www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در شنبه پانزدهم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


 

هنوز تکمیل نشده انشاءالله هرچیزی زودتر تو همین هفته طراحی شو تمام میکنم و میام مطلب مینویسم

Coming Soon www.emo-love.persiangig.com

نوشته شده در شنبه پانزدهم دی ماه هشتاد و شش توسط پژمان آلیکا |


Page 1 of 2
Next Page